مردی فرزند خود را به مکتب خانه فرستاد تا قرآن بیاموزد . روزی از فرزندشپرسید: به

کدام سوره رسیده ای؟گفت: لا اقسم بهذاالبلد و والدی بلا ولد؛(قسم به این شهر که

پدرم بی فرزند است ) پدرگفت: به جان من که ،کسی که تو فرزندش باشی ، واقعاً بلا

ولد است.

    پیرزن رو به گدا کرد و گفت: باز زنگ خونه ی ما را زدی، اومدی گدایی؟

    گدا جواب داد: پس توقع داشتی بیام خواستگاری.

    معلم: اکبر بلند شو وبگو محمد خان قاجار در چه سال فوت کرد؟

    اکبر : آقای معلم خوب نیست پشت سر مرده حرف بزنیم..

کشیشی به کودکی تیز هوش گفت: اگر گفتی خدا کجاست، من یک سیب به تو        می دهم.

لطایف قرآنی

روزی ابوحنیفه با اصحاب خود در مجلسی نشسته بود که مؤمن طاق، شاگرد برجسته ی امام صادق علیهالسلام ازدور پیدا شد و به طرف آن ها متوجه گردید. وقتی نگاه ابوحنیفه به او افتاد از روی دشمنی به اصحاب خود گفت :شیطان به سوی شما آمد. وقتی مؤمن طاق این سخن را شنید و نزدیک آمد این آیه راخواند :ما شیاطین را به سوی کافران فرستادیم تا آنان را شدیداً تحریک کنند.

    پس از شهادت امام صادق علیه السلام ، ابو حنیفه به مؤمن طاق-که از شاگردان آن حضرت بود- به طعنه گفت:امام تو از دنیا رفت. مؤمن طاق فوراً گفت:  اما پیشوای تو (شیطان)از مهلت یافتگان است، تا آن روز معلوم.

    مردی قطعه زمینی در مجاورت زمین شخص دیگری داشت و هر سال، بخشی از زمین را ضمیمه ی زمین خود می ساخت. روزی صاحب زمین اولی به دومی گفت: علت نقصان و کاستی زمین چیست؟

دومی: مگر نشنیده ای که خدا میگوید :آیا ندیدید که ما پیوسته به سوی زمین می آییم و از اطراف (وجوانب)آن کم می کنیم!؟

    اولی گفت:پس علت افزونی زمین تو چیست؟ دومی : این فضل خداوند است، به هر کس(و شایسته ببیند)می دهد.

    اولی:آخر چرا زمین تو هر سال بیشتر می شود و زمین من کم؟

    دومی :ای کسانی که ایمان آورده اید! ازچیزهایی نپرسید که اگر برای شما آشکار گردد، شما را ناراحت میکند.

نظرات شما عزیزان:

نام :

آدرس ایمیل:

وب سایت/بلاگ :

متن پیام:

نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه: